#پناه_اجباری_پارت_26
تورج _ عمرا اگه یاد بگیری ...
ترنم _ به من یک ماه طول کشید تا یاد داد تو رو که باید سه چهار سالی آموزش فشرده بزاره ...
زدم پس کله اش ... آخ گفت وچشم غره ای بهم رفت ... تورج صدای آهنگو بیشتر کرد ... دیگه هیچ کدوم حرفی نزدیم ...
با تکونای دستی چشامو باز کردم ...
ترنم _ رسیدیم ...
کشو قوسی به بدنم دادم ... به طرف راستم نگاهی کردم ... موج های بلند منو به وجد اورد ... سریع از ماشین پیاده شدم ... هیچ کی توی ساحل نبود ... پشت سرمو نگاه کردم ... تورج و یه اکیپ آدم داشتن از تپه ماسه ای میومدن پایین ... صدای ترنمو کنار گوشم شنیدم : اون پیرهن سبز لجنیه هم پسر عمومه هم پسر خاله ام ... آرمان ...
نگاه کردم به اون کسی که گفت ... وای خدا ... چقدر خوشگل بود ... صورت مردونه ای داشت ... سبزه بود و موهاشم کوتاه و فشن بود ... این بود کل توصیف من از آرمان ... ولی خداییش خیلی خوشگل بود ...
ترنم زد توی پهلوم و گفت : خوردیش ...
آهسته گفتم : مبارکت باشه ... خیلی نازه ...
سرشو انداخت پایین ...
_ یکم اذیتش کن ...
و دستشو گرفتم و کشیدم سمت فامیلاشون ... دستمو دراز کردم سمت دخترا ... دو سه تاییشون رو میشناختم ... ترنم هم عین من سلام کرد ... برای پسرا هم فقط یه سر تکون دادیم ... دست ترنمو گرفتمو کشیدمش سمت ماشین ... در حالی که داشتم کفشمو در میوردم گفتم : کارایی رو که میگم رو اگه انجام بدی امشب به غلط کردن میفته ...
ترنم هم که یه دمپایی پوشیده بود درش اورد و رفتیم سمت آب ...
تورج _ دور نریدا ...
ولی کو گوش شنوا ... عین بچه ها با ذوق رفتیم توی آب .... تا جایی پیش رفتیم که آب تا شونه مون بود ... کف دستمو محکم زدم توی آب و گفتم : ترنم ؟
romangram.com | @romangram_com