#پناه_اجباری_پارت_16
_ هوم ؟
سهند _ هومو مرض ...
_ اِ خب بگو دیگه ...
سهند لبخندی زد و گفت : میدونی دیگه بزرگ شدی ؟!
_ آره دیگه ... 15 سالم شده ...
با صدای بلند زد زیر خنده .... خودمم خنده ام گرفته بود ... آخه یه جور با اعتماد به نفس گفتم که واقعا خنده دار بود ...
سهند _ آره ... خانوم کوچولوی ما دیگه بزرگ شده ... 15 سالش شده ...
( 15 سالش شده ) رو مثل خودم گفت که باعث شد بزنم زیر خنده ...
سپند _ دیگه باید بدونه که باید تو یه سری کارا کمک حال پدر و مادرش باشه ...
نگامو دوختم بهش ... میخواست چی بگه ؟!
سهند _ دکتر عمو گفت که نباید بهش استرس و هیجان وارد شه ...
_ خب اینا رو که قبلا هم گفتن ...
حرفمو قطع کرد و گفت : میدونم ... ولی دکترش گفت که اینبار دیگه خطرناک تره ... قلب عمو وضعش وخیم تره ... باید بیشتر مراقب باشیم ...
_ یعنی چی ؟
گیج میزدم ... داشت چی میگفت ؟! سهند صندلی ای رو گذاشت جلوی من و نشست روش ... نفس عمیقی کشید و گفت : دکترا گفتن اگه یه حمله دیگه بهش دست بده ...
romangram.com | @romangram_com