#پناه_اجباری_پارت_11
_ یه دقیقه ببینمش ... رها توی حیاط میمونه ....
سهند _ بزار عصر میبرمت ... الان نمیذارن بریم داخل ...
دیگه هیچی نگفتم ... سهند مارو رسوند خونه ... خودشم رفت بیمارستان ... سروش هم ظهر اومد اونجا ... یه نیمرو سوخته درست کردم و خوردیم ... داشتم میزو جمع میکردم که صدای گوشیم بلند شد ... دویدم توی هال ... از روی میز برش داشتم ... با دیدن اسم ترنم لبخندی زدم ... دلم واسش خیلی تنگ شده بود ...
_ سلام علیکم ...
صدای جیغش باعث شد گوشی رو از گوشم فاصله بدم ...
_ ترنم یواش تر بابا ...
ترنم _ ترنمو درد ... مرض ...
_ میدونی دلم واسه همین جیغات تنگ شده بود ؟!
صداش آروم تر شد ... با مهربونی گفت : باشه باشه گوشام دراز شد ...
_ دختر تو کجایی ؟! تو که گفتی میرم و برمیگردم ...
ترنم _ برگشتم ...
_ جان من ؟
ترنم _ آره ... میخواستم بیام خونتون ... هستی ؟
_ راستش بابام بیمارستانه ... میخواستیم بریم ...
نذاشت ادامه بدم ... داد زد : بابات بیمارستانه ؟!
romangram.com | @romangram_com