#پناه_اجباری_پارت_10


سهند _ حرف زیادی موقوف ... برو آماده شو ... سروشم بیدار کن ...

رفتم توی اتاقم ... سروش روی میز مطالعه خوابش برده بود ... رفتم طرفش ... آروم صداش زدم : سروش ؟

جواب نداد دوباره صداش کردم که از جا پرید ... خودمم ترسیدم ...

سروش _ چیه ؟

_ هیچی بخدا ... فقط بیدارت کردم بریم مدرسه ...

تازه به خودش اومد ... سرسو تکون دادو گفت : ممنون بیدارم کردی .... راستی کسی اومده ؟

_ آره سهندو مامان اومدن ...

رفت بیرون ... سریع لباسمو عوض کردم ... دستو صورتمم شستم و بعد از صبحونه سهند منو رسوند مدرسه ... خداروشکر چون دانش آموزی نبودم که بخوام از زیر امتحان دادن در برم به دبیر فیزیکمون گفتم ... اونم گفت که جلسه بعد ازم میگیره ... همینم خوب بود ...

بعد از مدرسه سهند اومد دنبالم ... رها رو هم اورده بود ...

سهند _ زن عمو گفته شما رو ببرم خونه ...

_ من میخوام بابا رو ببینم ...

رها _ منم میخوام ببینمش ...

سهند با خنده رو به رها گفت : شما که دیگه اصلا نمیشه فینگیلی خانوم ...

_ سهند من میخوام ببینمش ...

نگاهی بهم کردو گفت : تو فکر میکنی بابات راضیه بری اونجا ... ؟! بابا یکم به فکر این بچه باش ...

romangram.com | @romangram_com