#پادشاه_من_پارت_95
زیر چشم های گود افتاده....
امکان نداشت....
قلبش تند تند بالا و پایین میشد....
به طور لای لب هایش را باز کرد:"محم...محمد....محمدرضا....ت...تو"
محمدرضا لبخندی زد و گفت:"آره مریم بانوم....خودمم...."
مریم می ترسید....چهره اش نرمال نبود....
محمدرضا متعجب به پویان که آرام گرفته بود گناه کرد:"این بچه کیه ؟"
مریم هول به پویان نگاه کرد....
دست و پایش را گم کرد:"هان؟؟؟این ...خب این بچه ....بچهٌ خودمون "ِ
چشم های خسته محمدرضا گرد شد:"چی؟بچه خودمون؟؟"
مریم صاف ایستاد و بدون این که عکس العملی نشان دهد گفت:"آره وقتی رفتی چهار ماهه
بودم..."
محمدرضا جلو رفت و پویان را از مریم گرفت:"چرا بهم نگفتی هان؟"
مریم کلافه سری تکان داد:"اون اخلاق های قشنگت اجازه میدادن؟؟؟"
پویان شروع کرد به گریه کردن و دست و پا زدن....انگار غریبی میکرد....
مریم پس از اینکه کیف و چادرش را روی زمین گذاشت سمت محمدرضا رفت و پویان را
گرفت:"بده بچمو...غریبی میکنه پیشت...."
محمدرضا پوزخندی زد و رفت جلوی تلویزیون نشست....
مریم همانطور که راه میرفت و بچه را تکان میداد که بخوابد پرسید:"تو کجا بودی؟ چرا هیچ
romangram.com | @romangram_com