#پادشاه_من_پارت_94

مریم چشم غره ای رفت:"شما غلط میکنی چشم داری رو ناموس یکی دیگه...بعدشم کی گفته
محمدرضا نیست هان؟؟ لطفا دیگه دور و بر من نیاید..."
نفسش را با حرص بیرون داد و با عجله از کنار علی رد شد که علی داد زد:"چرا نمیخوای بفهمی
که محمدرضا دیگه بر نمیگرده؟؟بیچاره انقد خودتو وابسته یه آدمی که نیست نکن...."
مریم خودش را به نشنیدن زد و کلید در قفل انداخت....
پویان شروع کرد به دست و پا زدن....
باز آرام و قرار نداشت...
مریم چادرش رو روی دوشش انداخت و از پله ها بالا رفت...
شروع کرد به حرف زدن با پویان:"قربون پسر قشنگم....اومدیم خونه دیگه....الان باهم بازی
میکنیم..."
سرش را که بالا آورد کسی را در خانه دید...
قلبش گرفت...
از هیبتش ترسید....
جیغ بلندی کشید و پویان را به خودش فشرد....
مردی که چهره اش آشنا نبود جلو آمد و گفت:"هییس نترس مریم منم .....محمدرضا"
مریم خودش را عقب کشید....طوری که به دیوار چسبید....
برایش غیر قابل باور بود....


امکان نداشت او محمدرضا باشد....
مردی با سر و روی ژولیده....ریش های نامرتب...چهره ای که به تیرگی میرفت....

romangram.com | @romangram_com