#پادشاه_من_پارت_86

مثل همیشه مشغول شد....
اما عجیب دلتنگ محمدرضا بود....
محمدرضایی که هشت ماه است از همسرش خبر نگرفته و از خودش خبر نداده....
تنها خواسته ی مریم سلامتی او بود....
جایش خوب و راحت باشد و تنش سالم کافی است....
اگر در این مدت به حرف مادر و پدرش گوش کرده بود الان طلاقش را گرفته بود و از این همه غم
و تنهایی رها میشد...
حیف که عاشق است...
آنقدر عاشق که حتی نمیتوان بد محمدرضا را جلویش گفت....
کارش که تمام شد صدای در آمد....
سریع وارد اتاق شد و چادرش را برداشت و پویان نگاهی کرد و دوان دوان به سمت در رفت و در
را بازکرد...
با لبخند از عاطفه و مرتضی استقبال کرد...
عاطفه با دو سمت خانه رفت که مریم آرام گفت:"عاطفه ولش کن بخدا....خوابه..."


عاطفه بی توجه از پله ها بالا رفت و در را باز کرد:"چی چیو خوابه.....هروقت اومدم خواب
بوده....چقدر میخوابونیش...."
مریم سمت عاطفه دوید تا مانعش شود:"بچه به خواب نیاز داره تا رشد کنه.... تو میای اینجا
میشی فرشته عذاب واسه بچم....بزار بخوابه..."
عاطفه خندید و رفت داخل و یکراست سمت اتاق پویان رفت....انگار نه انگار مریم حرف زده

romangram.com | @romangram_com