#پادشاه_من_پارت_82

زایمان طبیعی خسته اش کرده بود و بی جان....
بچه اش پسر بود....پسری از مریم و محمدرضایی که نبود....
دکتر که از اتاق بیرون رفت همه با عجله سمتش هجوم بردند و تنها یک سوال میپرسیدند:"حال
مریم چطوره؟؟"
دکتر سری تکان داد و با لبخند گفت:"حال هردوشون خوبه....تبریک میگم..."
نگاهی به حاج محسن و حاج احمد انداخت و با لحن شادی گفت: "به پدر پسر کوچولویی که الان
میاد بیرون بگید بیاد دعا بسه..."
گفت و رفت و غم چهره هیچکدام را ندید....
قلب نیره و احمد تکه تکه شد....
محمدرضا کجا بود را خدا میدانست....
لعنت به جدایی که قلب ها را میشکند....
مرضیه حرصی نگاهی به حاج احمد انداخت:"پسرت کو حاج آقا ؟؟؟قول خوشبختی داد و
رفت؟؟؟دست روی قرآن گذاشت و عمل نکرد؟؟؟حاجی اشتباه کردی تو تربیتش....اشتباه.....این
اشتباه بچه منو کرده یه پاره استخوان....ای تف به این اعتماد های پوچ که دخترمو بدبخت
کرد..."
حاج احمد سرش را پایین انداخت ...
از خجالت دلش میخواست زمین دهان باز میکرد و اورا میبلعید....


چقدر در دلش به محمدرضا بد و بیراه گفت....
چقدر نفرین کرد مادر مریم....

romangram.com | @romangram_com