#پادشاه_من_پارت_80
هم نمیتونه بکشه بالا....علی آقا نیست که هست....کار درست حسابی نداره که داره.... "
مریم حرف مادرش را با دستش قطع کرد و با ضرب از جایش برخاست...
سمت آشپزخانه قدم برداشت و با خشم گفت: "اسم این پسر رو جلوی من نیار لطفا....میدونی که
بدم میاد ازش..."
تا خواست ادامه دهد که درد بدی زیر شکمش احساس کرد....دستش را به دیوار گرفت آه بلندی
کشید که حس کرد کیسه آبش پاره شد....
درد تمام جانش را گرفت....
وقتش رسیده بود انگار...
مادرش سمتش دوید و زیر بازویش را گرفت...
اشک از چشمانش سرازیر شده بود....
دردش زیاد بود.... زیاد تر از چیزی که فکر میکرد...
جان کند و از درد فریاد کشید: "مااااااااااااامااااااااااان......آااااااااااااااااخ.....مااااامان داره
میاد......ماااااامااااان.... "
دیگر نتوانست.....
درد امانش را برید....
نفسش یکی در میان بود....
چشمانش سیاهی رفت...
مادرش او را روی زمین رها کرد و سمت تلفن خیز برداشت...
تند تند شماره گرفت...
romangram.com | @romangram_com