#پادشاه_من_پارت_67
محمدرضا جلو آمد بوسه ای بر پیشانی مریم گذاشت:"مراقب خودت باش..."
باز نگذاشت مریم حرفی بزند و با سرعت اتاق را ترک کرد.... مریم چادرش را از روی زمین
برداشت و سر کرد و دنبالش دوید:"محمدرضا نرو...وایسا..."
محمدرضا در را باز کرد و یک قدم بیرون رفت که مریم رسید و دستش را گرفت و داخل
کشید:"محمدرضا بچگی نکن....مرد باش....محمدرضا این کار اشتباهه....بزرگترین خطا تو زندگی
فراره اونم فرار از سرنوشت...محمدرضا تو باید بمونی و مردونه پای بدهی هات وایسی و پسشون
بدی نه اینکه فرار کنی..."
محمدرضا شرمنده سرش را پایین انداخت:"دیگه حتی روم نمیشه تو چشمات نگاه کنم...."
مریم پوزخندی زد:"درسته جای سالم رو تنم نذاشتی اما تو بمون من قول میدم تا آخر عمرم
کنارت باشم چه تو سختی چه تو خوشی...بهت قول میدم ..."
محمدرضا سریع دستش را بیرون کشید و از خانه بیرون رفت:"مریم مواظب خودت باش...من بر
میگردم..."
مریم هم بیرون دوید و طوری که همسایه ها بیدار نشوند گفت:"نه محمدرضا.... نرو... "
محمدرضا نگاهش به مریم بود و عقب عقب میرفت:"سستم نکن مریم.... برو تو..."
مریم دیگر نتوانست خودش را کنترل کند و به اشک هایش اجازه بارش داد....
فاصله افتاد بینشان...
کاش خواب میدید....
کاش محمدرضا مردانه میماند....
کاش سر قولش میماند....
مریم اشک هایش را پس زد و بلند گفت: "لااقل بگو کجا میری؟؟؟به مامان و بابات چی بگم؟؟؟"
romangram.com | @romangram_com