#پادشاه_من_پارت_57
****
محمدرضا را بدرقه کرد و وارد خانه شد....
مشغول گردگیری بود که تلفن زنگ خورد....
صدایش را صاف کرد و تلفن را برداشت:"بله؟؟؟"
صدای کلفت و خشداری به گوشش خورد:"سلام آبجی..."
مریم با لحنی متعجب گفت: "سلام بفرمایید ؟"
مرد سرفه ای گوش خراش کرد و گفت: "منزل آقای یگانه؟؟"
مریم آب دهانش را قورت داد: "بله امرتون؟"
مرد پوزخندی زد: "از تبریز زنگ زدم....والا نمیدونم این آقا شوهرته یا برادرت..."
مریم وسط حرفش پرید:"شوهرمه..."
لحن مرد جدی شد:"ببین آبجی شوهرت اومده از من کلی جنس گرفته یه قرون پول به من
نداده...سه ماهه صبر کردم دیگه نمیتونم....بابا منم آدمم زن و بچه دارم باید یه جور خرجشونو
بدم یا نه؟؟؟بیبین به اون شوهرت بگو تا آخر هفته پول منو ورداره بیاره وگرنه خودم با مامور میام
سراغش....یاعلی آبجی..."
و صدای بوق ممتد...
ضربان قلبش زیاد شد...
دست و بدنش شروع کرد به لرزیدن...
تلفن را سرجایش گذاشت و پایش زانو زد....
باورش نمیشد....
romangram.com | @romangram_com