#پادشاه_من_پارت_42



دستش را روی شکمش گذاشت و از جایش برخاست و وارد آشپزخانه شد....
نباتی برداشت و در دهانش گذاشت....
کمی که بهتر شد رفت و دوباره سرجایش دراز کشید و آسمان که پر از ستاره بود خیره شد....
درد دلش کمتر شده بود....
در فکر و خیال بود که دست محمدرضا رویش افتاد....
مریم نگاهی محمدرضا انداخت...
صورتش از عرق خیس خیس بود و موهایش روی پیشانی اش پخش شده بودند....
محمدرضا تند تند نفس میکشید و مدام سرش را تکان میداد و با دستش لباس مریم را چنگ
میزد و گاه زیر لب چیزی میگفت...
مریم دست محمدرضا را در دست گرفت و بلند شد و نشست....
محمدرضا دست مریم را فشرد و زیر لب چیزی گفت...
حرف هایش نا مفهوم بودند...
مریم دلش درهم پیچید....
چقدر ناراحت میشد محمدرضایش را اینگونه میدید....مرد قویش داشت زیر بدهی ها
میشکست....
مریم دستش را جلو برد و روی صورت خیس محمدرضا کشید و با بغض گفت: "محمدرضا جان
؟؟؟ محمدرضا پاشو عزیزم....بیدار شو دردت به حونم..."
نوازش گونه اش را در پیش گرفت که محمدرضا دادی کشید و از جایش پرید....
نفس کشیدنش عادی نبود....

romangram.com | @romangram_com