#پادشاه_من_پارت_31
مریم سرس تکان داد که محمدرضا گفت:"مریم جان بی زحمت برو یه زنگ به عاطفه خانوم بزن
بگو بیاد اینجا.... "
مریم هم بدون اینکه چیزی بپرسید بدون چون و چرا چشمی گفت و وارد خانه شد و تلفن را
برداشت و شماره گیری کرد...
مریم تلفن را به گوشش چسباند و منتظر عاطفه شد که صدای علی به گوشش خورد:"الو
بفرمایید..."
مریم ترسید و سریع تلفن را سرجایش گذاشت...
نفس عمیقی کشید و دوباره شماره گرفت...
بعد از خوردن چند بوق باز صدای علی به گوشش خورد اما اینبار کلافه بود:"بعله؟؟؟الووو؟؟؟"
مریم لبش را به دندان گرفت و دوباره تلفن را قطع کرد....
دستش جلو نمیرفت....
واقعا کسی نبود جز علی که جواب دهد؟
نفس عمیقی کشید و خواست دوباره زنگ بزند که صدای محمدرضا مانعش شد:"چی شد مریم
خانوم...زنگ زدی؟؟؟"
بهتر بود که خود محمدرضا بیایید و زنگ بزند...مریم هم به تبعیت از او بلند گفت: "آقا محمدرضا
میشه چند لحظه بیایی؟؟؟"
هنوز جمله اش تمام نشده بود که محمدرضا در را باز کرد و وارد شد:"چی شد؟پس چرا
نمیای؟؟"
مریم چادرش را صاف کرد و به تلفن اشاره کرد:"چیزه....میشه تو زنگ بزنی ؟؟"
romangram.com | @romangram_com