#پادشاه_من_پارت_3
پیشونیشون و نگاه های خیره و پر از خشمشون....قسم خوردم مریم...گفتم خوشبختت
میکنم...گفتم نمیذارم آب تو دلت تکون بخوره...پای حرفمم هستم...پای قولمم هستم..."
مریم نفس عمقی کشید و با مهربانی زل زد به چشم های مرد زندگی اش:"حق بده
بهشون....میخوان خوشبختی تنها دخترشون و تک فرزندشون رو ببینن...فقط یکم نگرانن....اما
مهم منم...من قبولت دارم آقا...توهم منو قبول داشته باش...همین کافیه"
محمدرضا با شنیدن این حرف از زبان دختری که چندسال به دنبالش بود لبخند بزرگی زد و مریم
را در آغوش کشید و گونه اش را بوسید...شیرین ترین بوسه...از آن دسته بوسه هایی که مسکنند
بر هر دردی و عجیب آرامبخشند....
مریم ریز خندید و کمر محمدرضا را فشرد...
هردو غرق در آغوش هم بودند و فارغ صداهای اطراف که دستی روی شانه محمدرضا قرار
گرفت...
سریع ازهم جدا شدند...
مریم از خجالت از محمدرضا فاصله گرفت و سرش را پایین انداخت.
صدای مادر محمدرضا که پسرش را در آغوش خود گرفته بود و میفشرد در سالن پخش
شد:"خوشبخت بشی پسرم...بیشتر از هرچیزی مراقب عروس گلم باش..."
محمدرضا پیشانی مادرش را بوسید و او را از خود جدا کرد و گفت:"مریم بانو روی چشم من جا
دارن مادر...بیشتر از چشمام مراقبشم"
مادر محمدرضا سمت مریم آمد و اوراهم مانند پسرش درآغوش کشید و گفت:"نگران هیچی
نباش دخترم...پسرم قول داده...پای قولش هم هست..."
romangram.com | @romangram_com