#پادشاه_من_پارت_26
چکار باید میکرد...
لب حوض نشست و دست و صورتش را شست و وارد خانه شد و کنار سفره نشست....
مریم دیس برنج را وسط قرار داد و مشغول کشیدن شد....
هواسش به محمدرضا بود اما هواس او پی پول و اجاره و خیلی چیز های دیگر بود....
مریم بی صدا مشغول خوردن شد و زیر چشمی محمدرضا را زیر نظر داشت...
خواست چیزی بگوید که محمدرضا با آه غلیظی که گفت مریم را ساکت کرد....
محمدرضا سرش را بالا آورد و مریم نگاه کرد و سری تکان داد: "مریم فردا باید پول حاج صادق
رو بدم... سر ماهه...اما پولم نمیرسه...چیکار کنم؟"
-"چقدر کم داری؟"
محمدرضا مکثی کرد:"بیست هزار تومن..."
مریم سکوت کرد و به زمین چشم دوخت....
زیاد بود...
محال بود محمدرضا در این دوهفته انقدر کار کند....
-"پول داشتم مریم اما خرج عروسی رو دستم بود....اونا رو تا حدودی تصفیه کردم.... اجاره مغازه
به کنار پول جنس هایی که انبار کردم و از کجا بیارم؟؟؟"
مریم از گفتن این حرفش اکراه داشت اما
این حرف همسرش وادارش کرد به گفتن:"خب...خب...میخوای از...باب...بابام قرض بگیرم؟؟"
محمدرضا یکه خورد....
هنوز دوهفته نشده دست به دامان پدرزن شود؟؟؟
romangram.com | @romangram_com