#پادشاه_من_پارت_13

او هم نتوانست آرام و ساکت باشد...
از جایش بلند شد و روبه روی محمدرضا نشست و دست همسرش را در دست گرفت و فشرد و
گفت:"همیشه دنبال کسی بودم که با تمام کاستی ها و کمی ها و عیب هام حاضر باشه بهم عشق
بورزه...منو به همه ی دنیا نشون بده و بگه این تمام دنیای منه...خوشحالم که تو رو دارم و همونی
هستی که همیشه آرزوشو داشتم..."
چه کلامی بهتر از این؟؟؟
چه بی مقدمه حرفش را زد و محمدرضا را در بهت گذاشت...
چه بی مهابا دل محمدرضا را بیقرار کرد...
خدا میداند در دلش چه خبر بود..
انگار دنیا را به او هدیه داد...
محمدرضا خندید و یکدفعه و بدون ترس مریم را در آغوش گرفت و روی موهای مشکی و براقش
را بوسید و گفت:"خدا من و تورو برای هم ساخته عزیزم....دوستت دارم مریم..."


مریم سرش را در سینه ی محمدرضا فرو کرد و خندید...
اینبار وقتش بود مریم عاشقانه بگویید...
وقتش بود باز مردش را بیقرار کند با جملاتش...
کمر محمدرضا را نوازش داد و زمزمه کرد:"زیباترین آغاز رو با تو تجربه کردم مهربونم پس تا
زیباترین پایان باتو میمونم..."
محمدرضا مریم را از خود جدا کرد و زل زد به چشم های عسلی ای که جاذبه ی قوی داشتند و
دستش را دور صورتش گذاشت و زمزمه کرد:"بانو خیلی خوشحالم و هزاران بار خدا رو شکر

romangram.com | @romangram_com