#پادشاه_من_پارت_102

محمدرضا تکانی خورد و از جایش بلند شد و سمت مریم رفت:"بده به من....خسته شدی
تو...شاید من تونستم آرامش کنم تو بشین...."
مریم نگران بچه را دست محمدرضا سپرد و خود گوشه ای نشست....
محمدرضا هم همان کار های مریم را انجام داد....
اما آرام نمی شد....
سرخی صورتش به کبودی رفت...
مریم سمت محمدرضا رفت و جیغ کشید:"محمدرضا پویانم...."
محمدرضا،مریم را عقب فرستاد:"هیس برو یه ذره آب بیار..."
مریم اشک هایش را پاک کرد و بریده بریده گفت:"محم....محمدرضا....بچ...بچم کب....کبود
شده...."
محمدرضا هم نگران شد اما به روی خودش نیاورد بلند گفت:"برو آب بیار..."
مریم گریه کنان سمت آشپزخانه رفت و ذره ای آب آورد....
محمدرضا نشست و پویان را که هنوز گریه میکرد اما بی جان تر شده بود را در آغوشش خواباند و
ذره ذره آب را به خوردش داد....
کبودی صورتش کم نشد اما گریه اش قطع شد....
مریم نگران به محمدرضا کرد:"محمدرضا بچم چیزیش نشه؟؟"


_"خدانگهدارشه نگران نباش..."
چشم های پویان به آرامی بسته شد و نفسش مرتب شد و قلبش منظم...کبودی صورتش هم کمتر
شد...

romangram.com | @romangram_com