#پادشاه_من_پارت_101

روی دنده خوابید و زل زد به مریم....
مریم چشم هایش را بست و گفت:"خیلیا گفتن محمدرضا بی غیرت که ولت کرده و رفته....گفتن
نامرد ...گفتن اینی که رفته دیگه برنمیگرده....گفتن ازدواج کرده و رفته اون ور...اما من جلوشون
وایستادم...گفتم محمدرضای من بر میگرده....خوشحالم که برگشتی ....دیگه هیچوقت ترکم نکن
و تنهام نزار...."
محمدرضا لبخندی زد و دستش را سمت صورت مریم برود و گونه اش را نوازش کرد:"تا ابد
کنارتم..."
مریم دست محمدرضا را گرفت و بوسه ای بر روی دستش نشاند....
محمدرضا چقدر نیازمند این حس و عشق بود....
مریم تا خواست حرفی بزند صدای گریه پویان بلند شد...
مریم سریع از جایش بلند شد و سمت پویان برگشت و اورا بغل کرد...
سرش را نوازش داد و امانش میداد تا خوابش ببرد....
اما آرام نشد...
از جایش بلند شد....
راه میرفت و تکانش میداد و برایش لالایی میخواند....
آرام نمی شد...


نوازش و قربان صدقه و لالایی کاری نکرد...
صورتش سرخ شده بود بس که گریه کرده بود....
کم مانده بود اشک مریم هم بیرون بیاید....

romangram.com | @romangram_com