#پادشاه_من_پارت_100

عادت نکردم و نمیکنم..."
محمدرضا لبخندی زد:"خوبه...خسته ام بیا بخوابیم..."
مریم ذوق کرد...
بعد از مدت ها امشب کنار مَرد زندگی اش سر بر بالین میگذارد....
هیجان داشت انگار بار اولش است....
تند جلو رفت و هم شانه محمدرضا شد...
مریم سرفه ای کرد و گفت:"اسم پسرمونو که نپرسیدی بزار خودم بگم....اسمش پویان ...یه بار
گفته بودی از این اسم خوشت میاد...یادته؟؟بعد کلی دنبال معنیش گشتیم...اگه گفتی چیه
معنیش؟؟؟؟"
محمدرضا لباسی از کند برداشت و همانطور که لباس هایش را عوض میکرد گفت:"نمیدونم
چیه؟"
مریم لبخندی زد و به پویان نگاه کرد:"یعنی جست وجو کننده...جوینده"
محمدرضا نگاهی به مریم انداخت و لبخند زد:"خیلی خوبه...به توهم رفته"
مریم سمت رختخواب ها رفت و رختخواب دونفره شان را برداشت و کنار پویان پهن کرد:"نه
اتفاقا....فقط پوست سفیدش به من رفته و چشماش به تو ..."
محمدرضا خندید و سر جایش دراز کشید:"آره..."


مریم هم لباس راحتی اش پوشید و بعد از خاموش کردن لامپ ها کنار محمدرضا دراز کشید...
محمدرضا زیر چشمی نگاهی به مریم انداخت....
چقدر چهره اش معصوم و دلنشین بود...

romangram.com | @romangram_com