#اسوه_نجابت_پارت_75


- واسه چی میخندی؟

- آخه منم از تره بدم میاد.

- خدا رو شکر! ما شنیده بودیم که میگن حلال زاده به داییش میره ولی نشنیده بودیم که ......

مریم حرفشو ادامه نمیده! پشتشو به من میکنه! دردشو میدونم چیه! همون دردی که مجبورش کرد با من ازدواج کنه. همون دردی که این همه سال مجبور شد، تا بی تکیه گاه و بدون پشت و پناه مسئولیت سنگین زندگی رو به دوش بکشه!

به طرفش میرم و به سمت خودم میگردونمش! اشک تو چشمهاش در حال رقصیدنه! سرشو پایین میندازه. کف دستهامو دو طرف صورتش میذارم و صورتشو بالا میارم. خیلی جدی میگم:

- به خدای احد و واحد قسم که پاک تر از بچه من و نجیب تر از مادر بچه م کسی رو نمیشناسم! خدا ازت ناراضی باشه اگه یکبار دیگه! فقط یکبار دیگه! در مورد خودت ناجور فکر کنی و یا خدا نکرده از ذهنت بگذره که آیلین .......

حرفمو ادامه نمیدم. منهم از فکر کردن به این حرف مو به بدنم راست میشه، چه برسه به اینکه به زبونش بیارم!

ادامه میدم:

- بچه ی من از برگ گل پاکتره... نبینم مریم که دیگه فکرهای ناجور بکنی!

مریم با نگاه اشکیش به من زل زده. لبهامو جلو میبرم و یک بوسه به پیشونیش میزنم:

- قول بده مریم! قول بده که همینجا و در همین لحظه ذهنتو از هرچی فکر ناجور در مورد خودت و آیلینه، پاک کنی! قول بده!

مریم چشمهاشو میبنده و قطره اشکی روی گونه ش سرازیر میشه. اشک رو با سرانگشتم میگیرم. بغض بیخ گلومو میگیره:


romangram.com | @romangram_com