#اسوه_نجابت_پارت_74

مادر من مادر من تو یاری و یاور من

موهای آیلین با هر چرخش، رقص قشنگی رو تو هوا به نمایش میذارن! مریم رفتارش کمی، نرم تر شده! آیلین میخنده! مریم میخنده! من هم میخندم! دنیا هم به روم میخنده!

مشغول مرتب کردن اتاق کارم هستم!

صدای مریم میاد که آیلینو صدا میزنه! بعد از یک دقیقه آیلین به اتاق کارم میاد:

- بابا!

- جانم!

- مامانی میگه بیا شام بخوریم! منم برم دستهامو بشورم!

حسی که از گفتن این جمله پیدا میکنم، خیلی لذت بخش تر از حسیه که بار اول جلوی دوربین فیلمبرداری داشتم! یک حس ناب و پر از احساسات لطیفی که نمیشه به زبون بیان کرد! احساس اینکه خونواده ای داری و تو مرد اون خونواده هستی! احساس قشنگ پدر بودن! لذت اینکه بچه ت تو رو واسه خوردن شام صدا بزنه! ته این لذت و سرمستی غمی دلمو چنگ میزنه! مریم هنوز هم منو به اسم صدا نمیزنه! اون آیلینو فرستاد تا منو واسه شام صدا کنه. خودش نیومد! به خودم نهیب میزنم که امین هنوز 24 ساعت از عقدتون گذشته، چرا توقع بی جا داری؟! اینطوری می خوای صبر کنی! مقاوم باش مرد! مهم اینه که مریم و آیلینو کنار خودت داری! برو خدا رو شکر کن که قبول کرده بیاد و باهات زندگی کنه!

مریم میز شامو با سلیقه چیده. سیب زمینی سرخ کرده های آیلین هم تو بشقاب گذاشته شده.

آیلین هنوز ازدستشویی نیومده. از مریم میپرسم:

- این چرا املت با سیب زمینی سرخ کرده میخوره؟

- نمیدونم والا! از تو سبزی خوردن هم فقط گشنیز و شاهی رو میخوره! میگه وقتی از این سبزی درازها، منظورش تره است، میخورم دلم درد میگیره! عادتهای غذاییش عجیب و غریبه!

بلند بلند میخندم.

romangram.com | @romangram_com