#اسوه_نجابت_پارت_6
- چطوری آیلین جان!
- سلام آقا جون!
- سلام به روی ماهت! برو بابا اون تسبیحها رو از روی میز واسم بیار
- چشم آقاجون
میدونم که حاجاقا آیلینو دنبال نخود سیاه فرستاده و میخواد با من حرف بزنه.
حاجاقا یکی یکی دونه های تسبیحشو رد میکنه و بعد از چند لحظه مکث، تو صورتم نگاه میکنه.
- میدونم بابا برات سخته! میدونم که باید بهت فرصت میدادم که فکر کنی ولی باور کن خیرو صلاح تو و آیلین تو همینه! این مردهم یک زمانی خبطی کرده و حالا هم پشیمونه. به درگاه خدا توبه کرده و توبه ش مقبول درگاه حق شده. ازت میخوام که تو هم ببخشیش و سعی کنی زن خوبی براش بشی! حالا که اون به خدا برگشته و به تو علاقه پیدا کرده تو هم دلسردش نکن.
چشمهام پر از اشک میشه و به چهره ی حاجاقا نگاه میکنم:
- خیلی سخته حاجاقا! بخشیدنش خیلی واسم سخته! اصلا نمیدونم میتونم ببخشمش یا نه!
- سعیتو بکن دخترم! نمیگم همین الان ببخشش ولی خودتم به بی قیدی نزن! وقتی دیدی که دلش باهات راهه و هست و نیستشو داره به پای تو و بچه ش میریزه، تو هم دست تو دست شیطون نده و از حکم خدا سرپیچی نکن! خدا از گناهش گذشته که بهش فرصت جبران داده! تو که نمیخوای رو امر خدا نه بیاری؟
- نه حاجاقا! خدا منو مرگ بده اگه بخوام با خدا بجنگم. ولی....
حاجاقا نذاشت حرفمو ادامه بدم و گفت:
- ولی نداره! اون الان شوهرته و شرعا و عرفا صاحب توست! مبادا ببینم که تو زندگیش به عنوان همسرش کوتاهی کنی و اینبار تو باعث بشی که پاش به راه کج باز بشه... من و محمد علی نمی بخشیمت اگه قطام زندگیش بشی! امین تازه پا به راه حق گذاشته. مدت کوتاهیه که از پروازش از دیار شیاطین به سرزمین مَردهای خدا میگذره! هر آن ممکنه بار سفر ببنده و به دیار گناه برگرده. میخوام ثابت کنی که مریمی! همون چیزی که من از تو شناختم.
romangram.com | @romangram_com