#اسوه_نجابت_پارت_5
لب باز میکنم:
- هرچی شما بگید حاجاقا!
- مبارکت باشه دخترم! مطمئن باش خیر و صلاحت در اینه!
حاجاقا رو به امین میکنه و منو به دست اون میسپاره. چرا تا حالا متوجه نشدم که حاجاقا به قول خودش شبها از نگرانی حال و روز من، خواب نداره!
با مهریه ی یک جلد کلام ا... مجید، 14 شاخه نبات، 14 تا سکه ی بهار آزادی به نیت چهارده معصوم و یک سفر حج واجب، که حاجاقا تعیین میکنه، همسر امین شاهکار میشم. باز هم چرخ و فلک زندگیم، منو کنار امین شاهکار پیاده کرد ولی ایندفعه به عنوان همسرش!
به خواست حاجاقا نیکو سرشت، امین دستمو از روی چادر میگیره. گرمای دستشو از ورای چادر حس می کنم. به چشمهاش نگاه میکنم تنها چیزی که می بینم عشقیست که بی محابا به من هدیه میکنه! نگاهم از نگاهش گرم میشه! ایکاش میتونستم ببخشمش و منهم مثل زنهای دیگه در آغوش همسرم و در کنار دخترکم زندگی آرومی داشته باشم!
نمیدونم تو دل امین شاهکار چی میگذره. به خواست حاجاقا بلند میشه و شیرینی ها رو واسه مهمونها پخش میکنه! همه بهش تبریک میگن. میدونم فردا این خبر مثل توپ تو کشور میپیچه که امین شاهکار هنرپیشه مشهور سینما با فردی به نام مریم ازدواج کرد! منم به سایه ی سرش معروف میشم! پوزخندی میزنم که صدای آیلینو میشنوم.
- سلام مامانی!
نگاهم به روی آیلین میچرخه که جلوم ایستاده.
- سلام گلم! تو اینجا چکار می کنی؟ زن عمو فریده کو؟
- منو رسوند دم در مسجد و گفت که به شما بگم که با مائده میره خونه تا عوضش کنه! گفت بعدا به موبایلتون زنگ میزنه!
در همین موقع حاجاقا به سمتم میاد:
romangram.com | @romangram_com