#اسوه_نجابت_پارت_52

به من دست میده:

- سلام پسرم! خوش اومدی!

- حاج آقا، با یکی از دوستهام که شعبده بازه، هماهنگ کردم از ساعت 4 تا 5 سر مهمونها رو گرم کنه! میخواستم زودتر بهتون خبر بدم ولی فرصت نکردم!

- دستت درد نکنه! اینطوری برنامه هم کم نمیاریم و مهمونها هم خسته نمیشن. مریم و آیلین حالشون چطوره؟

- خوبن. سلام دارن خدمتتون

در همین موقع موبایلش زنگ میخوره. نگاهی به صفحه موبایل میندازه:

- مریمه! ببینم چکار داره.

اونطرف تر میره و مشغول جواب دادن میشه. بعد از یک دقیقه برمیگرده:

- من برم بیرون. مریم باهام کار داره. شما به این جوونها کمک کن تا شیرینی ها و میوه ها رو بچینن. بهشون گفتم چکار کنن، فقط مواظبشون باش که کم تو پیشدستی ها نذارن!

چشمم به حاجی میفته که بعد از یک ساعت ترک مسجد، حالا برگشته. مهمونها همه اومدن و منصور هم مشغول هنرنماییه. غیبت حاجی نگرانم کرده بود! چه اتفاقی افتاده که حاجی این همه وقت، بیرون بوده؟

جلو میرم:

- حاج آقا، اتفاقی افتاده؟

لبخند بر لب میگه:

romangram.com | @romangram_com