#اسوه_نجابت_پارت_3
صدا میزنم:
- فریده جان! فریده خانم!
- بله!
- میشه چند لحظه بیای؟
فریده از جاش بلند میشه و به سمتم میاد. دست آیلینو می گیرم و چند قدم به اون نزدیکترمیشم.
- چی شده مریم جان؟
- آیلین به دستت سپرده، نمیدونم حاجاقا چیکارم داره! میرم. ولی زود بر میگردم. مواظب دخترم باش.
- چشم! خیالت جمع. برو.
- خدا از خواهری کمت نکنه! شرمنده م به خدا!
- دشمنت شرمنده باشه! مگه چیکار میخوام بکنم؟ برو خواهر جان! برو ببین حاجاقا چه کارت داره! هلاک شدی تو این ماه. خدا انشا... با فاطمه زهرا محشورت کنه! هیچ سالی سفره افطاری این مسجد اینقدر مرتب و پر برکت نبوده! شنیدم امین شاهکار هم امسال کمک حالت بوده؟!
نگاهی به چهره آیلین که چشم به من دوخته میندازم و آه کوتاهی میکشم:
- آره! اونم کمکم کرد. من برم تا حاجاقا دوباره زنگ نزده!
romangram.com | @romangram_com