#اسوه_نجابت_پارت_24

با صدای تق و توقی که از تو آشپزخونه میاد بلند میشم. صبح شده و نمازم قضا. از اتاق بیرون میرم. مریم پشت به من در حالیکه شالش از روی سرش افتاده، مشغول جابجا کردن ظرفهاست. لبخندی میزنم و با خودم میگم چقدر زود با حضور مریم، رنگ و بوی خونه عوض شده.

به دستشویی میرم و بعد از شستن دست و صورتم به آشپزخونه وارد میشم. مریم مشغول دم کردن چای است.

بلند سلام میکنم.

سرشو برمیگردونه و یه دستشو به شالش میبره و اونو از روی شونه هاش به سرش میکشه:

- سلام. صبح بخیر

لبخندی به روش میزنم و به سمتش میرم. نباید بهش اجازه بدم که خیلی غریبگی کنه. هرچی به خجالت و شرم این زن دامن بزنم، دیرتر به هدفم میرسم! دستمو دراز میکنم و شالشو برمیدارم:

- دیگه نمیخوام اینو تو خونه سرت کنی! اینجا خونه ته. پس راحت باش!

شالشو به هال میبرم و روی مبل میندازم.

آیلین در حالیکه چشمهاشو میماله دم در اتاق خواب ظاهر میشه:

- سلام. صبح بخیرمامانی! سلام آقای شاهکار!

مشتهاشو از روی چشمش بر میداره و چشمش به سر برهنه مامانش میوفته:

- مامان! پس کو روسریت؟

مریم نگاهی به من میندازه. میفهمم که در جواب دادن به آیلین در مونده. به سمت آیلین میرم و دستشو میگیرم:

romangram.com | @romangram_com