#اسوه_نجابت_پارت_170
در آغوشش میگیرم. سرشو تو سینه م مخفی میکنه:
- امین؟
- جان امین! عشق امین! اذیت شدی؟
- امین؟
- چی شده مریمی؟ حالت بده؟
فقط گریه میکنه و من پر میشم از اضطراب و ترس! از خودم عصبانیم که نتونستم خودمو کنترل کنم و رو قولم بمونم! این یعنی از بین رفتن تمام زحمات این مدت!
تمام شب بیدار بودم و به عاقبت این حماقتم فکر میکردم. ساعت 6 صبحه و من ساعت 9 صبح به کرمان پرواز دارم. دستمو از زیر سر مریم برمیدارم از روی تخت بلند میشم. پتو رو روش میکشم و موهای مزاحم جلوی پیشونیشو پشت گوشش میبرم. خودشو زیر پتو جمع میکنه!
به دستشویی میرم. چشمهام سرخ شده! تو آینه به خودم میگم:
- یعنی از دستش میدم؟ فکر کردن به این مسئله دیوونه م میکنه چه برسه به اینکه بخوام تجربه ش کنم! یه دوش گربه شور میگیرم. ساکمو که روز قبل، مریم آماده کرده از تو اتاق کارم برمیدارم و از خونه خارج میشم. یه تاکسی دربست تا فرودگاه مهر آباد میگیرم. هنوز هیچکدوم از همکارام نیومدن! انقدر درگیر افکار ضدو نقیض هستم که اصلا نمیفهمم زمان چطوری میگذره. با صدای چنگیزی به خودم میام:
- سلام امین
سرمو بلند میکنم:
- سلام! چطوری؟
- چرا چشمهات سرخه؟
romangram.com | @romangram_com