#اسوه_نجابت_پارت_168

یه چراغ پر فروغی واسه تاریکیه شبهام

با تو ظلمت نمیمونه عشق من بمون که تنهام

وارد اتاق میشم یه لحظه هوس در آغوش کشیدنش مثه خوره به جونم میفته.

دستمو از کنار کمرش به دور شکمش قلاب میکنم. بوی ادوکلونش تو بینیمو پر میکنه! چشمهامو میبندم. نفس عمیقی میکشم و لبهامو روی شونه ی برهنه ی مریم میذارم.

انقباض عضلات شکم مریم در زیر دستهام بی تابم میکنه!

میشه با ناز نگاهت غصه ها رو در به در کرد

میشه از عشق تو خوند و همه دنیا رو خبر کرد

سرشو برمیگردونه به سمت صورتم. نگاهم به قدری مست و خماره که هیچی نمیفهمم! دستشو به سمت زیپ پشتش میاره که با یه دستم مچ دستشو میگیرم و به کنارش ول میکنم. دست میبرم و زیپشو کاملا پایین میکشم و چشم میدوزم به سریدن لباس تنش که جلوی پاش میفته!

با تو احساس من انگار داره کم کم جون میگیره

داره کم کم واسه چشمات دل عاشقم میمیره

دیگه نمیتونم صبر کنم! تحملم تموم شده! میلم افسار گسیخته شده و قابل کنترل نیست...!

مریم حرفی نمیزنه. چیزی نمیگه و در این لحظه واسه ی من رضایت و یا عدم رضایتش مهم نیست!

با تو احساس من انگار داره کم کم جون میگیره

romangram.com | @romangram_com