#اسوه_نجابت_پارت_167


- احتمالش خیلی زیاده.

دست مریمو گرفتم و آهسته دم گوشش گفتم:

-من هستم. خیالت جمع باشه!

***************

آیلین روی مبل خوابیده. کمی دور و بر رو با مریم جمع و جور کردیم .به سایرا گفتم که فردا صبح زود کارگرشو واسه تمیز کاری بفرسته!

مریم از آشپزخونه بیرون میاد. درحال خشک کردن دستهاش با دستمال کاغذیست. خستگی از صورتش میباره! به تنهایی 20 نفر مهمونو پذیرایی کردن کار آسونی نیست! ولی مریم تو این مدت ثابت کرده که خیلی از سر من زیادیه!

مریم به سمت آیلین میره تا اونو بلند کنه . به سمتش میرم و دستشو میگیرم:

- بذار من ببرمش. تو برو لباستو عوض کن و بیا یه نسکافه بخوریم.

آیلینو بلند میکنم. یاد شیطنتهاش و رقصش با خودم تو مهمونی میفتم. سرمو خم میکنم و گونه شو میبوسم! با شست پام دکمه ی پِلی دستگاه پخشو میزنم. یه آهنگ ملایم خیلی میتونه تو کم کردن خستگیمون موثر باشه! به سمت اتاق آیلین میرم.

تو مثل نم نم بارون و من اون خشکیه خاکم

که اگه یه روز نباشی میدونی که من هلاکم

آیلینو رو تختش میذارم و از اتاقش خارج میشم. چشمم به اتاق خواب سو میکشه. مریم کت روی دکولتشو در آورده و پشت به در و رو به آینه مشغول در آوردن ساپرتشه!


romangram.com | @romangram_com