#اسوه_نجابت_پارت_166

نه دیگه نمی تونه

از تو پس کوچه ی دل داد می زنه ، داد و فریاد می زنه

نه کسی نمی دونه

چشم میگردونم. آیلین روبرومون ایستاده و داره دست میزنه:

- آفرین مامانی! آفرین بابایی!

آهنگ تموم شده. به سمت آیلین میرم و دست میندازم زیر بغلش و بلندش میکنم و یه بوس از لپش میگیرم:

- با دخترم هم میرقصم... وقتی مهمونها اومدن می رقصیم!

مهمونی تموم شده و من خوشحالم که مریمو به عنوان همسرم و آیلینو به عنوان ثمره عشقمون به دوستهام معرفی کردم. مهمونی امشب به بهترین نحو برگزار شد و چقدر دوستهام از دستپخت مریم و خانمیش تعریف کردن. زمانیکه گفتم مریم سالها قبل همسرم بوده و از هم جداشدیم و حالا بعد از سالها اون و آیلینو پیدا کردم و بابت رفتارهای اشتباهم در گذشته شرمسارم، مریم نگاهی به من کرد که رنگش با نگاه همیشه ش فرق داشت و ته دلمو گرم کرد.

سایرا با دیدن مریم گفت:

- چقدر قیافه تون واسم آشناست...

به وضوح دیدم که رنگ مریم پرید. سریع گفتم:

-مریم تا چند ماه قبل این آپارتمان روبرو مینشست احتمالا مریمو تو راهرو یا لابی دیدی!

سایرا هم پیگیر ماجرا نشد و گفت:

romangram.com | @romangram_com