#اسوه_نجابت_پارت_164

از آشپزخونه بیرون میام و دستگاه پخشو روشن میکنم

هی می گم به این دلم ، دست از سر تو بر داره

تو رو راحت بذاره ، نه دیگه نمی تونه

دوباره به آشپزخونه میرم و دست مریمو میگیرم:

- بیا بریم باهم برقصیم. تو که جلو مهمونها نمیرقصی، پس الان بیا با هم برقصیم!

خنده ای میکنه:

- من بلد نیستم

- منم بلد نیستم ولی حالو هواش خوبه! بیا بریم دیگه!

آخه عاشقت شدم ، عاشقی دردسر داره

همیشه تو عاشقی ، توی راه عاشقی دست و دلم کم میاره

دستشو می گیرم و به وسط سالن پذیرایی میارم. مریم دستهاشو تکون میده و منم بی توجه به اطراف غرق میشم در رقص اون که از نظر من زیباترین رقصیه که تا حالا دیده م.

ضربان قلب من تند می زنه ، می خواد آروم بزنه

نه دیگه نمی تونه

romangram.com | @romangram_com