#اسوه_نجابت_پارت_163


دستمو به لپش میکشم:

- وای چقدر هم که ناز داره خانم!

با سرعت از جلوم رد میشه و به آشپزخونه میره. تو دلم میگم مگه امین شاهکار نباشم که از پس تو برنیام!

از صبح مریم درگیر آماده کردن غذاها و دسر مهمونیه امشبه.راضی نشد که نسا خانمو بگم بیاد کمک. گفت سر فرصت یه کارگر دیگه پیدا میکنم! دوست ندارم اون سوال پیچم کنه! فیلمبرداری با ناصری تموم شده و قراره فردا واسه استارت فیلمبرداری فیلم جدید با چنگیزی به کرمان بریم.

امشب حدود 20 تا از دوست و رفیقهامو دعوت کردم که بیان خونمون و مریمو آیلینو بهشون معرفی کنم. مریم از خیر لباس عروس پوشیدن و عروس کشون به شمال گذشت ولی بهش قول دادم که هر موقع منو پذیرفت واسه ماه عسل بریم آنتالیا! البته با همسفر بسیار خوبمون آیلین!!!!

همه چی آماده است. ساعت 6 بعد از ظهره تا یه ساعت دیگه سرو کله همشون پیدا میشه

به آشپزخونه میرم:

- مریمی با من کاری نداری؟

- نه. باید کم کم لباسهامونو بپوشیم

آیلین رو مبل نشسته و داره کارتون نگاه میکنه. داد میزنه:

- مامان! منم بپوشم

- آره عزیزم برو بپوش


romangram.com | @romangram_com