#اسوه_نجابت_پارت_155
- سلام
- سلام به روی ماه صورت نشسته ی خانم!
لبخندی مهربون رو لبش میشینه:
- به خدا من فقط یه بار گفتم! از بچه های مدرسه حرف زشت یاد گرفته بود ومنم رو خاطره ای که از مامانم داشتم و موقع تنبیه من میگفت خدا چشمهاتو کور میکنه، بهش گفتم. حالا اون این جمله رو به همه چی تعمیم میده!
- بچه باهوشیه!
- معلمشم میگفت اولین کسیه که تو کلاس حرفو میگیره. ولی باهوشی هم شمشیر دولبه است. اگه خوب هدایت نشه نتیجه عکس به دنبال داره!
- تو که خودت حواست بهش هست. پس جای نگرانی نداره! ولی این بچه خیلی چشم و گوشش بازه! شما که مردی تو خونتون نبوده از کجا به این مسائل هوشیاره!
- خب! من به خاطر تجربه ی بدم همیشه بیشتر از حد لازم به اون توضیح میدادم و همیشه اونو از پسرهای جوون و پسر بچه ها دور میکردم. حتی رو پسر محمد رضا هم حساس بودم. ولی ماهواره هم خیلی نقش داشت. این آخریها تمام سریالهای کره ای و ترکی رو میدید و منم وقتی به خونه ی جدید رفتیم دیگه ماهواره رو وصل نکردم. باید زودتر از اینها بهت میگفتم که واسه کانالهای خونه هم قفل بذاری!
- یادت باشه که رفتیم تهران بهم یاد آوری کنی! حالا پاشو که باید بریم بازار و بعد رستوران و بعد دریا!
- نمیشه نهارو خونه بخوریم؟ من خیلی با غذاهای رستوران موافق نیستم!
- اگه تو واسه پختنش حرفی نداری، منم از خدامه که دستپخت خانممو بخورم!
در حالیکه میخنده از جا بلند میشه:
romangram.com | @romangram_com