#اسوه_نجابت_پارت_156
- برم صبحونه رو آماده کنم. نهار چی دوست داری بپزم؟
زندگیم رو روال عادی داره میفته! از من غذای مورد علاقه م پرسیده میشه! مریم از لحظه ای که بلند شده میخنده و شارژه! به نظر روش درمانم مفید بوده! خیلی خوشحالم!
با خوشحالی میگم:
- جوجه درست کنیم؟
اخمهاشو تو هم میکشه:
- نه! بوی دود میگیریم
- خورش قیمه! خوبه؟
- عالیه. منم دوست دارم!
بعد از خوردن پلو قیمه مریمی پز، از مریم خواستم که بساط چای و عصرونه رو برداره که بعد از رفتن به بازار به دریا بریم! همه با هم به بازار بابلسر رفتیم. احساس اینکه یکی بهت وابسته باشه و از جیبت براش خرج کنی حس زیبایی بهم داده بود. از مریم خواهش کردم که هرچی میخواد واسه خودش و آیلین بخره! مریم خیلی چشم و دل سیره ! به اجبار من، واسه خودش و آیلین لباس خرید. نیم ساعتی میشه که خریدامونو کردیم و پشت ویترینها می چرخیم!
رو به مریم میکنم:
- چیز دیگه ای لازم ندارید؟
- نه ممنون. همینهایی که خریدی خیلی زیاده! کلی واسمون خرج کردی!
- اِ اِ اِ اِ !! این چه حرفیه که میزنی؟ واسه زنو بچه م خریدم.
romangram.com | @romangram_com