#اسوه_نجابت_پارت_154
مریم با خجالت تموم به سمتم میاد. دستشو میکشم و همسرمو تو آغوشم جا میدم. مریم خودشو جمع میکنه و سرشو روی سینه ام میذاره و میخوابه و من هم بلافاصله بعد از اون به عالم رویا سفر میکنم!
چشمهامو که باز میکنم. دستمو به پشت سرم میبرم وموبایلو از روی پاتختی برمیدارم. ساعت 11 است.
مریم آروم خوابیده و سرش تو بغلم گم شده! نمیدونم شیوه ای که واسه درمان مریم پیش گرفتم کارسازه یا نه؟ چند بار تصمیم گرفتم به روانشناسم زنگ بزنم و جریانو بگم ولی منصرف شدم. آخه زنگ میزدم و چی میگفتم. همین مونده بود که بگم به یه دختر 16 ساله تجاوز کردم و حالا بعد از سالها با بچه ی خودم پیداش کردم و زنم شده ولی از پذیرش من به عنوان همسر ابا داره! اونوقت آبرویی برام میموند؟ من از مریم واسه رفتن پیش روانپزشک و روانشناس واسه مطرح کردن مشکلم بیشتر میترسیدم! فعلا مریم با این روشی که پیش گرفتم، مخالفتی نکرده تا ببینم چی میشه!
دستی رو موهای مریم میکشم:
- مریمی! خانمی!
با صدای خفه ای میگه:
- هوم
- نمیخوای پاشی؟ ساعت 11 است. در اتاقم بازه! الانه که آیلین بیاد و جفت چشمهامونو تقدیم به خدا کنه!
از لرزیدن بدنش میفهمم که داره میخنده!
- به چی میخندی خانمی؟
- به حرفهای آیلین!
- آخه دختر خوب این چیه که به بچه گفتی؟ تقی به توقی میخوره حکم کوری صادر میکنه!
سرشو از تو بغلم بیرون میکشه و با چشمهای خندونش میگه:
romangram.com | @romangram_com