#اسوه_نجابت_پارت_152
- من میرم یه دوش بگیرم و میام.
ده دقیقه ای دوش میگیرم و از حموم بیرون میام. خونه ساکته. فقط یکی از چراغهای هالوژن تو هال روشنه. روی تخت دراز میکشم. نگاهی به مریم میکنم. خودشو زیر پتو جمع کرده . اتاق سرد نیست به احتمال زیاد، خستگی مفرطش باعث شده که در خواب نا آروم باشه!
به سمتش میخزم. دستمو زیر کمرش میندازم و مریمو به طرف خودم میکشم و در آغوشش میگیرم. بدون اینکه چشم باز کنه، حرکتی میکنه و خودشو بیشتر جمع میکنه و در آغوشم جای میگیره. بقدری خسته ست که توان بیدار شدن نداره. تا صبح اونو بین دستهام اسیر میکنم. سرمو بین موهاش میکنم و خودمو به دست فرشته خواب میسپرم. آرومترین خوابو در این چند وقت تجربه میکنم. صبح زود از خواب بیدار میشم. مریم تو بغلم مچاله شده و با دهن باز نفس میکشه. خیره به صورتش میشم. لبهامو روی موهاش میذارم و بعد از یک نفس عمیق بوسه ای رو موهاش میزنم و حلقه دستمو تنگتر میکنم. تکونی میخوره و چشمهاشو باز میکنه. با دقت رفتارشو زیر نظر دارم. چند لحظه مکث میکنه و به قفسه سینه م خیره میشه. سرشو بالا میاره و چشم در چشمم میشه! سرخ میشه و سرشو پایین میگیره و با حالت اعتراضی میگه:
- امین!
- صبحت بخیر خانمی!
- من اینجا چکار میکنم؟
- نمیدونم والا! از خودت بپرس. نصفه شبی اومدی تو بغلم و گفتی سردمه!
چشمهاشو گرد میکنه و خودشو از بین دستهام رها میکنه و رو تخت میشینه:
- من گفتم؟
- آره! مگه غیر از من و تو کس دیگه ای هم اینجاست؟
چشمهاشو ریز میکنه و بعد از لحظه ای مکث میگه
- مطمئنی راست میگی؟
- یعنی تو انقدر تو خواب بیهوش میشی که یکی بغلت کنه و تو نفهمی؟
romangram.com | @romangram_com