#اسوه_نجابت_پارت_151


مریم سرش پایینه و من تغییر رنگشو به وضوح میبینم. سرشو بلند میکنه. به چشمهام نگاه میکنه:

-مرسی امین! مرسی! این ابراز عشق تو باعث میشه که من زودتر از اون چیزی که تو تصورمه بتونم با خواسته هات کنار بیام!

خودمو جلو میکشم و نگاهم روی لبهاش میچرخه! صورتمو به صورتش نزدیکتر میکنم. بین راه از تصمیمی که گرفتم منصرف میشم و با خودم میگم:

- نه امین، بذار خودش بخواد! بازوشو با دو دستم میگیرم و پیشونیمو به پیشونیش میچسبونم

- خانم خودمی مریم! عشق خودمی!

یک روز خوب و فراموش نشدنی رو با مریم و دختر کوچولوم پشت سر گذاشتم. شب بعد از خوردن شام در یک پیتزا فروشی به خونه برگشتیم. آیلین تو ماشین خوابش برد و من اونو توی تختش گذاشتم! خستگی از سرو روی مریم میریزه. امروز از ساعت 6 صبح درگیر من و آیلین بود. دو بار لباس آیلینو به خاطر خاکی کردن و خیس کردن کنار رودخونه عوض کرد.





***************





حوله م رو با لباسهام برمیدارم و به سمت حموم میرم.


romangram.com | @romangram_com