#اسوه_نجابت_پارت_150
- چایی میخوری؟
- اگه هست یکی واسم بریز
مریم چای رو جلوم میذاره. از جام بلند میشم:
- مریم
-هوم
- حالت بهتره؟
- یعنی چی حالم بهتره؟
- منظورم نسبت به دیروزه؟
شالشو درست میکنه و سرشو پایین میندازه که خجالتشو نبینم
- ترسم خیلی کمتر شده! احساس سبکی میکنم!
- خیلی خوشحالم. میدونی مریم! من مسافرتهای زیادی رفتم چه تنهایی و چه با دوستهام! چه داخلی و چه خارجی! تا جایی که دلت بخواد خرج کردم و بریزو بپاش داشتم ولی در هیچ مسافرتم به اندازه ی این مسافرت ساده، بهم خوش نگذشته. در عین سادگیش برام پر از لحظات شاد شده! حتی با یاسمنی که فکر میکردم عاشقشم، لحظاتی به این شادی نداشتم!
دستشو میگیرم:
- خیلی خوشحالم که کنارم هستی! اگه یک زمانی روی عذاب وجدان میخواستم منو ببخشی و کنارم باشی، الان از روی عشق و علاقه بهت اصرار میکنم که بهم اجازه بدی همسرت باشم. من بدون تو و آیلین نمیتونم زندگی کنم!
romangram.com | @romangram_com