#اسوه_نجابت_پارت_148

- هرطور صلاح میدونی!

خدایا! من مرد خونه شدم!

از جام بلند میشم و به سمت اتاق خواب میرم! چقدر امشب خوشحالم.

آیلین با چشمهای بسته از دستشویی بیرون میاد و بدون حرفی وارد اتاق خواب میشه و صاف میره وسط تخت ما میخوابه:

- شب بخیر بابایی! شب بخیر مامانی! دوست دارم هرشب رو تخت شما بخوابم. از تخت خودم بدم میاد!

با دو دست میزنم تو سرم و تو دلم داد میکشم:

- نههههههه!

صبح با بوی ته چین مرغی که تو خونه پیچیده بود، بیدار شدم. ساعت 10:30 بود. قرار بود که امروز به جنگل بریم. نمیدونم مریم کی از خواب بیدار شده که غذاش هم آماده است. نگاهی به آیلین که وسط تخت خوابیده میندازم. خم میشم و میبوسمش:

- پدر سوخته!

از جا بلند میشم وبعد از صفا دادن به سروصورت به آشپزخونه میرم. مریم سبد سفری رو چیده و قابلمه ی غذای آماده رو هم روی اپن گذاشته!

- سلام خانمی!

- سلام. صبح بخیر! سروصدا کردم، بیدار شدی؟

- نه! خودم بیدار شدم. تو کی پاشدی که بوهای خوشمزه تو خونه پیچیده؟

romangram.com | @romangram_com