#اسوه_نجابت_پارت_137


- آره عزیز دلم! بگو لباسات کجاست، خودم واست میارم.

- کشوی سوم دراور

با عجله به اتاق میرم و کشوی لباس مریمو باز میکنم. چشمم به لباسهایی میفته که چند روز قبل، با ورود من به اتاق روشون شال انداخت! لبخندی میزنم و تو دلم میگم:

- خدا کنه کار امروزم نتیجه عکس نده! لباسها رو بر میدارم و پیش مریم میرم.

کمکش میکنم که بشینه و لباسهاشو در آره. در تمام مدت رومو به سمت دیگه میکنم که مبادا احساس کنه دارم ازش سوءاستفاده میکنم.

***************

مریم و آیلین هر دوتا خوابن!

من هم جسما و روحا خسته، رو تخت آیلین نشسته و سرمو بین دوتا دستهام گرفته ام و به عاقبت کار امروزم فکر میکنم!

ه خودم که میام ساعت 4 بعد از ظهره! چه مسافرت شمالی شد؟ پر از خاطره!!!

ترشح اسیدو تو معده ام احساس میکنم.

از اتاق که بیرون میرم. چشمم به آیلین میفته که تازه از خواب بیدار شده و روی تخت نشسته! دلم به حال این بچه هم میسوزه! اصلا دلم به حال خود بدبختم میسوزه که اینطوری تو چرخو فلک زندگی سرگردون شدم! به اتاق خواب میرم:

- سلام دختر قشنگم


romangram.com | @romangram_com