#اسوه_نجابت_پارت_134
- آیلینو بیدار نمیکنی بریم خرید؟
نگاهی به ساعت میندازه:
- ساعت 12:45 است. واسه نهار چیزی بخریم؟
نگاهی به ساعت میندازم:
- راست میگی نزدیک یکه! نهار میریم رستوران. از همون جا خرید میکنیم و به خونه میاریم. عصر هم میریم دریا! تا تو جمع و جور کنی و آیلین بیدار بشه، منم یه دوش بگیرم! آب حموم گرمه؟
- آره. درجه پکیج رو شصته.
وارد حموم میشم! شیر آبو باز میکنم و زیر دوش میرم! یادم میاد که نه لباس آوردم و نه حوله. سر و بدنمو میشورم و آبکشی میکنم! زنگ سر حمومو فشار میدم.
صدای مریم از پشت در میاد:
- بله
- مریم جان! لطفا یه حوله و یک دست لباس واسه من بیار!
خبری از مریم نمیشه. دوباره زنگو فشار میدم! بعد از یک دقیقه چند ضربه به در زده میشه. در حمومو باز میکنم. یک دست جلوی در حموم دراز شده که یک حوله توشه! سرمو بیرون میارم. مریم به فاصله ی یک متری در حموم ایستاده و چشمهاشو بسته:
- بگیرش
در صداش یک نوع اضطراب و نگرانی موج میزنه! شاید هم ترس! تغییر صداش کاملا واضحه! بغض و لرزش با هم یکی شده! کاملا معلومه که عصبی شده! رنگش کمی پریده و لرزش دستشو از روی تکونهای ریز حوله میشه دید! مریم هنوز از خاطره اونشب لعنتی تو حموم وحشت داره! میدونم که باید زیر نظر یک روانپزشک و یا یک روانشناس باشه تا مشکلش حل بشه ولی چکار کنم؟ رضایت نمیده! یک جا باید ترس مریم بریزه و چه بهتر ترسش همونجا بریزه که بهش وارد شده! به جای حوله، ساعد مریمو میگیرم و اونو به داخل حموم میکشم! تنها راهیه که واسه درمان مریم در حال حاضر به ذهنم میرسه! باید شرایط اونشبو براش بوجود بیارم و بهش ثابت کنم که من اون غول بی شاخ و دم نیستم! نمیدونم چقدر کارم منطقیه ولی دلیلی نداره که این زن انقدر از من بترسه! هرچقدر من در برابر این رفتارهای غیر منطقیش سکوت کنم، این عمل و عکس العملها سیکل معیوبی میشه که جبهه گیری مریمو در برابر من بیشتر میکنه!
romangram.com | @romangram_com