#اسوه_نجابت_پارت_120
- مریمی خبر نداری که چه خوابی واست دیدم! مگه به حرف توست! دو هفته عین برادرها دارم باهات رفتار میکنم! بسه دیگه! حالا درسته که به قول حاجی پر کشیدم و رفتم آسمون ولی این که به این معنی نیست که مردونگیمو از دست دادم، من همون آقا امینم. با همون طبع گرم! دوران ریاضت تموم شد!
لباسمو درمیارم و شلوارکمو میپوشم. مریم در حال چیدن لباسهای من تو کمده که روشو برمیگردونه. با دهن باز به من نگاه میکنه! اولین باریه که جلوش لباسمو در میارم. تو دلم میگم از امشب باید عادت کنی!
خونسرد میگم:
- خانم اون زیرپوش رکابیمو بده!
- مریم بدون چشم بر داشتن از من دستشو تو کمد لباس میبره و زیرپوشو از تو کمد برمیداره و به دستم میده
- امین؟
در حالیکه سعی میکنم خنده امو مخفی کنم:
- چیه خانمی؟
- اینطوری میخوای بخوابی؟
نگاهی به خودم میندازم و خونسرد تر میگم:
- مگه چی شده؟
- تو که تهران با شلوار گرم و تیشرت میخوابیدی؟
- اون تهران بود. اینجا بابلسره! اومدیم مسافرت. پاشو دیگه میخوام چراغو خاموش کنم. از صبح بدو بدو داریم. خوابم میاد.
romangram.com | @romangram_com