#اسوه_نجابت_پارت_12
- تو که منو میکشی تا به دلم راه بیای!
نمیدونم مریم شنید یا نه ولی بدون زدن حرفی و یا نشون دادن عکس العملی، به سرعت سوار ماشین میشه!
سوار ماشین میشم و راه میفتم! خیابونها شلوغه و پر ترافیک. همه به خاطر تموم شدن ماه رمضان تو خیابونها ریختن و در حال شادی کردن و بزنو بکوبن! چه اونهایی که روزه میگرفتن و چه اونهایی که نمیگرفتن! هرکدوم دلیلی واسه شادی داشتن!
سکوت بدی تو ماشین حکمفرماست. مریم سرشو پایین انداخته و چادرشو روی زانوها توی دستش مچاله میکنه! حتی نیم نگاهی به من نمیکنه!
از تو آینه به آیلین نگاه میکنم که صورتشو به شیشه ماشین چسبونده و داره به مردم نگاه میکنه!
- دخترم، چیزی نمیخوای واست بخرم؟
- نگاهی به سمت آینه میندازه و چشمهای آبی زیباشو می بینم و زیر لب میگم:
- قربون اون چشمهای آب خوشگلت بشم بابایی که کپیه چشمهای مامان بزرگ خدا بیامرزته!
مریم که تا حالا سرش پایین بوده نگاهی به من میندازه! فرصتو غنیمت میدونم و به سرعت نگاهمو در نگاهش قفل میکنم! تنها چیزی که تو چشمام میشینه این جمله است:
-تو رو خدا مریم، روزه سکوت نگیر!
آیلین با هیجان میگه:
آقای شاهکار!
از اینکه آیلین به من میگه آقای شاهکار غم بدی تو دلم میشینه. نکنه یکوقت حسرت بابا گفتنش به دلم بمونه! اونقدر ناراحت میشم که نمیفهمم چی میگه!
romangram.com | @romangram_com