#اسوه_نجابت_پارت_13
نگاهی ملتمسانه به مریم میندازم. مریم زیر لب میگه:
- یادش میدم که بابا صدات کنه!
تو دلم میگم:
- وای وای! مریم! بهترین و زیباترین هدیه ی عید بود که تو این شب به من دادی!
بی اختیار میشم و به خودم اجازه میدم که به روش خودم ازش تشکر کنم!
دستمواز روی دنده برمیدارم و روی دستش که چادرو ول کرده و روی زانوش گذاشته میذارم! فشار کمی میدم و آهسته میگم:
- ممنونم مریمم!
احساس میکنم که دست مریم زیر دستم لرزش خفیفی میکنه. تو دلم میگم:
- کم کم به اینها عادت میکنی! حداقل خوب بلدم دل خانمها رو بدست بیارم. فقط خدا کنه که تو از اون لجبازهاش نباشی!
صدای آیلین بلند میشه:
- مامانی!
مریم روشو به عقب برمیگردونه:
romangram.com | @romangram_com