#استاد_جذاب_من_پارت_88
ناخودآگاه لبخندی زدم که نگاهم رفت سمت هلنا که داشت با حرص به من نگاه میکرد یواش به رادوین گفتم
رها:این چرا اینجوری نگاه میکنه ترسیدم
رادوین:ولش کن بابا هیچ غلطی نمیتونه بکنه
زیبا خانم از تو آشپزخونه صدامون زد برای عصرونه رفتیم تو آشپزخونه و مشغول خوردن بودم که یک دفه یه چیزی ریخت روم نگاهی کردم شربت هلنا خانم بود
هلنا:وای عزیزم ببخشید حواسم نبود
رها:نه گلم این چه حرفیه
رفتم تو اتاق و لباسم رو عوض کردم اومدم که رد بشم یک دفه هلنا اومد تو اتاق و با ناراحتی گفت
هلنا:رادوین بهت گفته دوست داره
رها:یعنی چی؟؟؟
هلنا:رها من میدونم که رادوین دوست داره حتما بهت گفته با من راحت باش به من بگو
رها:نه واقعا داری اشتباه فکر میکنی؟
بعد عصبی حمله کرد سمتم و یقه لباسم رو گرفت و عصبی گفت
هلنا:خب پس اینو آویزه گوشت کن دختره بیشعور دیگه حق نداری بری سمت عشق من فهمیدی؟
romangram.com | @romangram_com