#استاد_جذاب_من_پارت_87
سریع از فکر و خیال و دراومدم گیج و رو به دریا گفتم.
رها:چی
دریا:چته تو خوبی؟
رها:خوبم......خوبم
هستی:بچه ها بهتره بریم بیرون کسی هم به هلنا محل نمیزاره
رادوین:بخدامن بیرون نمیام اصلا حوصلشو ندارم ها یعنی مامانم اینقدر بهم نگفته عشقم که این بهم میگه اَه
نا خودآگاه لبخندی زدم کلی بخاطر حرفاش خوشحال بودم
هستی:بیا بریم حالامامان بابا شک میکنن اصلاما چهارتا میشینیم رو یه مبل که اون جا نشه
دریا:ایول عالیه بریم...
باهم رفتیم بیرون یعنی ببین هلنا چیکار کرده که ما چهارتا مجبوریم بخاطر اون رو یه مبل سه نفره بشینیم اول من نشستم گوشه مبل بعد رادوین نشست بعد هستی و بعد دریا چون جا کم بود منم چسبیده بودم به رادوین داغ شدم نفس کشیدن کلا یادم رفت و قلبم شروع کرد به تند تند زدن....دودقیقه بعد هلنا از دستشویی اومد بیرون چشماش پف کرده بود معلوم بود که گریه کرده آروم تو گوش رادوین گفتم
رها:معلومه خیلی دوست داره ها ببین چقدر گریه کرده
راروین هیچی نگف و منم دوباره مثل اول نشستم سر جا خودم که دوثانیه بود اومد سمت گردنم طوری که نفس های داغش به گردنم میخورد با بی تفاوت ترین لحن ممکن گفت
رادوین: خب به درک....
romangram.com | @romangram_com