#استاد_جذاب_من_پارت_58
هلنا:رادوین جان
رادوین مات و مبهوت زیر لب گفت
رادوین:جان؟
یعنی کارد میزدی بهم خونم درنمیومد سرمو انداختم پایین تا بلکه از نگاه های خیره رادوین نجات پیدا کنم و خودمو از عصبانیت کنترل کنم وااای من چم شده؟اصلا چرا باید برام مهم باشه؟.......دریا یواش تو گوشم گفت
دریا:این همونی نبود که سر کلاس میگفت آرایش غلیظ نکنید وحجاب رعایت بشه دختر خالشو نگاه کن
جوابشو ندادم و سعی کردم به قربون صدقه های هلنا گوش کنم از عصبانیت سرخ شده بودم دریا دستشو گذاست زیر چونم و سرمو بلند کرد
دریا:یا خدا چقدر قرمز شدی تووو
سریع بلند شدم و رفتم تو دستشویی یه نگاه تو اینه به خودم کردم این دیوونه بازیا چیه درمیارم اصلا به من چه شاید رابطشون جدی باشه و بخوان ازدواج کنن یه آب به صورتم زدم و با حوله خشک کردم و خودمو خونسرد کردم و رفتم بیرون رادوین خیره شده بود بهم منم حوصلشون رو نداشتم و رفتم تو آشپز خونه کمک زیبا خانم و هستی...
زیبا خانم دور غذا بود و هستی رو یه میز نشسته بود نشستم رو به روش و آروم گفتم
رها:هستی رادوین و هلنا میخوان ازدواج کنن؟
هستی:کی گفته؟
رها:از حرکات هلنا میگم
هستی:نه بابا دختره روانیه رادوین اصلا خوشش بهش نمیاد
romangram.com | @romangram_com