#استاد_جذاب_من_پارت_4
رها:شیراز
جیغ مامان با این حرفم به هوا رفت
مامان:من عمراً بزارم بچم بره تو یه شهر غریب
بابا:آروم باش خانوم...........دخترم مادرت راست میگه ما نمیتونیم تورو تک و تنها بفرستیم شیراز
رها:بابا ترو خدا تنها نیستم که دریا هم بامن هست خیلی طول نمیکشه قول میدم زودبرگردم
مامان:نه خیر امکان نداره من بزارم تو بری
از روی مبل بلند شدم و رفتم جلوی پای مامانم نشستم و دستاشو گرفتم و بعد از کلی قربون صدقه و اصرار های بابا رازی شد که من برم دستاشو بوسیدم و رفتم تو اشپز خونه و رویه میز ناهار خوری نشستم و نگاهی به خونه کردم
خونه ی دوبلکس که وقتی از در اتاق وارد میشی سمت چپ آشپز خونه و اپن و سمت راست حدود ۲۰ تا پله میخورد که اون بالا هم دوتا اتاق که یکیش مال من بود و یکیش مال رهام داداشم رهام ۲۷ سالشه لیسانس حسابداری داره خب بریم برای ادامه توضیحات درمورد خونمون یه خونه ی بزرگ با دکوراسیون شیک و ساده ی سفید سرمه ای ...یه کاناپه ی سورمه ای رو به روی Tv بود که چندتا کوسن کوچولو با پارچه های طرح دار با طرح های مختلف سفید وسورمه ای روش جاخوش کرده بودن.دیواراسفید،پرده ها سورمه ای...پارکت هم سفید فرش وسط هال سورمه ای...چندتا لوستر سقید وسورمه ای کوتاه وبلند هم از سقف آویزون بودن... به آشپزخونه نگاه کردم خیلی بزرگ بود و کابینت ها سورمه ای یخچال وبقیه وسیله ها سفید یه میز ناهار خوری بزرگ هشت نفره گِرد هم وسط آشپزخونه بود
از روی میز بلند شدم و روبه مامان و بابا گفتم
رها:راستی مامان و بابای دریا میخوان بیان دریا نمیتونه که بهشون بگه شیراز قبول شده گفتم بگم بیان که شما بهشون بگید....میگید؟
مامان سری تکون داد و یه باشه گفت باباهم لبخند مهربونی زد و گفت
بابا:قدمشون روی چشم....
بابا خیلی مهربون و خونسرد بود ولی مامان همیشه تو همه کارها گیر میده و زود عصبی میشه ولی زودی آروم میشه و هیچی تو دلش نمیمونه....
romangram.com | @romangram_com