#استاد_جذاب_من_پارت_32
هستی:وااااااای خدا باورم نمیشه خودتی؟
عمو:دخترم چقدر بزرگ شدی
عموهم اومد سمتم و بغلم کرد بعدشم زن عمو اومد و کلی قربون صدقم رفت بعد از ده دقیقه رفتن تو پذیرایی منم برگشتم سمت رادوین که کیفمو بگیرم خشک شده داشت به من نگاه میکرد و گفت
رادوین:ر.....رها؟
رها:بله رها دختر عموی جناب عالی
رادوین:اصلا باورم نمیشه توهمون رها کوچولویی بودی که باهات بازی میکردم
خندیدم و گفتم
رها: بله خودمم
رادوین:باور نمیکنم
تصمیم گرفتم یکی از حرفایی که تو بچگی بهش میزدم و بزنم که باورش بشه
اروم با انگشت اشاره زدم رو بینیش و گفتم
رها:جوجه مشکی
رادوین:آخی یادش بخیر اون موقع وقتی باهات قهر میکردم همینجوری میکردی منم باهات آشتی میکردم
romangram.com | @romangram_com