#استاد_دوست_داشتنی_من_پارت_32

-امانی برروی زمین نمانی.

نصف بچه ها خندیدن.

امانی: اسماتونو بنویسین تو برگه بدین بهم.

وقتی برگه رسید دست من، به جای اسمم نوشتم "عموزنجیرباف"

به لاله های پرپر هم یه اشاره زدم که ریزخندیدن. برگه رفت دست امانی. اونم یکی یکی داشت میخوندکه یهوگفت:

-عمو زنجیر باف!

ماسه تام همزمان باهم گفتیم:

-بـله؟

یهو همه نگاها چرخید رو همو انفجار خنده!

امانی:خانوم کریمی این چه مسخره بازیه؟

-اِ استاد شما علم غیبم بلدی؟ میشه یاد ماهم بدین؟

بچه ها بازم خندیدن.

امانی: بشینین خانوم! نظم کلاسم بهم نریزین.

همونطور که داشتم می نشستم آروم گفتم:


romangram.com | @romangram_com